عمری حدیث خوش سپردم به دست باد
عمری حدیث خوش سپردم به دست باد
باری هنوز چشم امیدم به بادهاست
شب ها که سر به بالش اوهام می نهم
تا صبح گفتگوی من و خیل یادهاست
یکبار با خیال تو سرمست خنده ام
یکبار نعره می کشم و گریه می کنم
آنگاه غم به خنده نگه می کند به من
می خندم از نگاه غم و گریه می کنم
ناگه نگاه می کنی از آنسوی خیال
شادی شکوفه می زند از گریه های من
سرشار می کند شب تاریک را ز نور
برق نگاه تو ! چه نگاهی ! خدای من !
درهای هشتگانه ی باغ بهشت را
یکباره در نگاه تو بر من گشوده اند
برگشته اند حافظ و سعدی ، به اتفاق
دیوان شاهکار غریبی سروده اند
تا دستمان به دامن قدیسی ات رسد
ماییم خانه ساخته در انزوای شعر
مشغول مشق شعر نگاهت به کلک جهل
وآن بی کران نگاه تو چیزی ورای شعر
"وحید جلالی"
شاعری که رفیق است..یا بهتر است بگویم رفیقی که شاعر است
وبلاگ اشعار وحید جلالی عزیز : ســکــــــــوت
نظرات شما عزیزان: